فریب خورده
پسری ...................تنها
مرد با چشم هایش عاشق می شود و زن با گوش هایش .
عشق ورزیدن ، خود درس زندگی است .
لذت عشق زمانی است که آن را نثار می کنی بیشتر از زمانی است کهن دریافتش می کنی .
طریق دوست داشتنی هر چیز این است که بدانی ممکن است آن را از دست بدهی .
قسمتی از وجود تو در من رشد کرده و ، تو خواهی دید ، تو و من برای همیشه ، هرگز از هم جدا نخواهیم شد .
شاید در مسافت ولی در قلبمان هرگز .
عشق با چشم هایش نمی بیند بلکه با فکرش می بیند از این رو خدای عشق بال زد و تار یکی را ترسیم کرد .
بهتر است منفور باشی به خاطر چیزی که هستی تا محبوب باشی به خاطر چیزی که نیستی .
بعضی از انسانها برای بدست آوردن عشق می میرند و بعضی برای از دست دادن آن .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شوئد یا به آرامی بمیرد .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شود یا به آرامی بمیرد .
عشق حقیقی مثل روح است ، افراد زیادی درباره ی آن صحبت می کنند ، ولی تعداد معدودی آن را دیده اند .
کلید قلب ، زندگی و روح من ... همه در دستان اوست . او مالک آن است فقط باید کلید را بچرخاند و بگذارد تا با تمامی شور و عشقم او را در بر گیرl زندگی را بی عشق سپری کن غم بزرگی است . اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنی بدون اینکه به کسی که عاشقش هستی بگویی که دوستش دارید .گاهی در جستجوی چیزی هستید که نمی توانید آن را ببینید .
گاهی قلب چیزی را می بیند که چشم ها قادر به دیدن آن نیستند .
عشقی را داشتن و آن را از دست دادن بهتر از این است که هرگز عشقی نداشته باشی .
اگر زمانی که به تو می اندیشم ، تک گلی بود ، می توانستم تا ابد در باغ افکارم قدم بزنم .
در عشق افتادن مردم به گردن قوه ی جاذبه ی زمین نیست .
در تو خود را گم می کنم ، بی تو خود را باز می یابم و دوباره به دنبال گم شدن ...
بقیش ادامه مطلب
اگر دریای دل آبیست تویی فانوس زیبایش * اگر آیینه یک دنیاست تویی مفهوم و معنایش
تو یعنی دسته ای گل را از آنسوی افق چیدن * تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن * تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را ز تنهایی رها کردن * خدای آسمانها را به آرامی صدا کردن
تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن * ویا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن
اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی * کنارم هستی و هر شب به خوابم باز می آیی
اگر هرگز نمی خوابند دو چشم سرخ و نمناکم * اگر در فکر چشمانت شکسته قلب غمناکم
ولی یادم نخواهد رفت که یاد تو هنوز اینجاست * میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست
نباید زود می رفتی و از دل کوچ می کردی * افق ها منتظر ماندن که از این راه برگردی
اگر یک آسمان دل را به قسط عشق بردارم * میان عشق و زیبایی تو را من دوست می دارم
” او یقینا پی معشوق خودش می اید “ پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود : ” مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد “ عشق قربانی مظلوم ” غرور ” است هنوز . . . |
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟
نقاشی می کشم
دنیای وارونه ام را ،
از اینجا تا بی انتهایی تو
رنگ در طرح
بوسه ای بر باد
درختی در آغوش خاک
آسمانی بی ماه
طبیعتی برهنه
و من
چشمانم حکایت ها دارد ...
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟
زندگی باید
براي رسيدن به تو پا پيش گذاشتم !
خودم را قسمت كردم !
تو را سهم تمام روياهايم كردم !
انصاف نبود ...
تو كه ميدانستي
با چه اشتياقي خودم را قسمت ميكنم
پس چرا ...
زود تر از تكه تكه شدنم جوابم نكردي !
براي خداحافظ خيلي دير بود !
خيلي دير ... !
سرداب عشق
کجاس آرامش افزون زپا نندازد این دل را
کجاس سرکش کمند ابروی زلفش بسته جانم را
بیاید نازک احوالش ببوسد دست و بالینم
که هر جو ناز آن دلبر بچیند خار باغم را...
مثل قایقی خسته تو دریا
مثل دیدن تو توی رویا
مثل تیک تیک خسته ی ساعت
مثل قصه ی تلخ صداقت
مثل شب مثل گل توی گلدون
مثل تصویر ماه توی بارون
مثل گریه تلخ دیونه
دیگه چیزی ازم نمی مونه
مثل لحظه بارون پاییز
مثل چشمای خستهی لبریز
مثل اشکای ریخته رو گونه
دیگه چیزی ازم نمی مونه
مثل بارون ابر بهار
مثل لحظهی خواب ستاره
تو رو دوست دارم
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم ابری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت ! چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها … سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را ، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم ! تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ، بی تو ! تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب؟!!
الا ای این دل تنها
که تنها تر ز تنهایی
نداری هم دم یاری
به تنهایی گرفتاری
نداری هم دم مونس
نداری عشق شیدایی
در این تنهایی بی کس
رسدمرگت که این بهتر
Power By:
LoxBlog.Com |
نظر دهید